هنوز دو ساعت تا اذون مغرب مونده. روزهداري تو اين روزهاي طولاني تابستون خيلي سخته. حالا سالهاي بعد سختتر هم ميشه. ولي خب... نميدونم ماه رمضون چه خصلتي داره كه به آدم صبرش هم ميده. اونقدر كه تو روزهاي ديگه آدم كم طاقت ميشه تو ماه رمضون اينطور نيست.
چيزي به تموم شدن تابستون هم نمونده. خيلي بيحوصله شدم. خودم هم ديگه نميتونم خودم و پيشبيني كنم. يه روز خيلي سر حالم و يه روز حوصله خودم رو هم ندارم. يه روز با كوچيكترين اتفاقي ميخندم و بالا پايين ميپرم، يه روز ديگه...
خدايا تو چي كار ميكني با اين بندههاي عجيب غريبت!!!
۱ نظر:
سلام . میبینم که تو هم یه جورایی مثل من سایه نشینی و کسی نظر خاصی واسه نوشته هات نمی زاره. جسارتا خواستم بگم که اگر چه نوشته هات خوب و صادقانه هست .ولی شاید میبایستی به انشاءنوشته هات بیشتر توجه کنی تا جذاب تر بشه ،شاید یه خورده ای باید غیر متعارف تر بشه تا جذابیتش بالا بره، :)
ارسال یک نظر