پاناروما رو هم دوباره راه انداختم. دوست دارم قالبش رو عوض كنم ولي فكر نكنم فعلا وقت پيدا كنم.
ديروز عصر براي خريد بيرون رفته بودم. يه بسته شكلات Morse خريدم واسه ايام خوابگاه! عاشق اين شكلاتم!!! يه دوره كه اصلا معتاد شده بودم بهش! ديروز هم وقتي به خونه برگشتم هي يكي از بستهش برميداشتم، باز مي كردم و....... ههههههوووووممممممممم.... هيچي morse نميشه!!! فكر نكنم واسه خوابگاه چيزي بمونه!
كلي خريد ديگه هم كردم. واي خداياااا! بعضي از اين فروشندهها چه زبوني دارن! آدم شاخ در مياره! از همه جالبتر حرف يكي از اين فروشندههاي كفش بود به مشتريش. نميدونم سر چي داشتن با هم بحث ميكردن كه اين آقاي فروشنده با صدايي محكم، رسا و مطمئن گفتن:« از كاسب جماعت، صادقتر و مطمئنتر پيدا نميكنيد!»---------
دارم سعي ميكنم ساكم زياد سنگين نشه. از بار زيادي خوشم نمياد. ولي هر كاري ميكنم نميشه! نميتونم خيلي چيزها رو نبرم. آخه همشون ضرورين و لازم ميشن!--------
نميدونم چرا اين چند روزه هيچ خبري برام اونقدر جذاب نيست كه اينجا چيزي ازش بگم...--------
اين گوگل نت بوك هم خيلي كار راه اندازهها! خوشم اومده ازش!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر