web 2.0

چهارشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۴

امشب ز پشت ابرها بيرون نيامد ماه...

از خانه بيرون مي زنم اما كجا امشب؟


شايد تو مي خواهي مرا در كوچه ها امشب


پشت ستون سايه ها روي درخت شب


- مي جويم اما نيستي در هيچ جا امشب


مي دانم آري نيستي اما نمي دانم


- بيهوده مي گردم به دنبالت چرا امشب؟؟؟؟


محمد علي بهمني


***********************************


زمستون قشنگ شروع شده، فصل رويايي من!


بي نهايت خوشحالم.....


تمام غربتش و دوست دارم


سكوتش، پاكي و سپيدي ش،


شادي و غمش ...


عاشق تك تك لحظه هاشم....


امروز رو جشن مي گيرم،


به ياد همه خاطره ها!


امروز رو جشن مي گيرم به ياد تمام لحظه هاي انتظار!

پنجشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۴

فرود غم‌انگيز

اوه‌ه‌ه‌ه...خيلي وقته چيزي ننوشتما!!!! حالا هم كه مي خوام بنويسم اينقدر چيز واسه نوشتن هست كه نمي دونم از كجا بايد شروع كرد. نمي دونم از اين سانحه غم انگيز سقوط هواپيما شروع كنم....از فوت هنرمند نازنيني مثل نوذري، از آلودگي وحشتناك هواي تهران يا از قبول شدنم در دانشگاه خيام مشهد...


فكر مي كنم ساعت ۵ عصر سه شنبه بود كه خبر سقوط هواپيماي C۱۳۰  رو از تلويزيون شنيدم و خيلي متأثر شدم. همين دو هفته پيش بود كه مسافرت هوايي داشتم اون هم با يه هواپيماي در پيت ملخي كه تا رسيدن به مقصد گوش همه رو كر كرد. من هم تنها بودم و حتي اون روز كسي هم كنارم ننشسته بود و فرصت خوبي بود براي فكر كردن..... وقتي از اون بالا دنياي به اين كوچيكي رو مي بيني همه چيز جلوي چشمت بي ارزش ميشه. اون موقع با خودم فكر مي كردم اگه الآن بفهمم كه هواپيما دچار نقص فني شده و ممكنه سقوط كنه چه حسي بهم دست ميده؟ اون موقع كه اين فكر و مي كردم هيچ حس خاصي نداشتم و حتي احساس ترس هم نمي‌كردم. تنها چيزي كه جلوي چشمم ميومد چشمان منتظر خانواده‌ام بود. چهره پدرم جلوي چشمم مي‌يومد كه تو فرودگاه منتظرم بود... و حالا..... وقتي خبر سقوط هواپيما رو شنيدم بيشتر از همه به ياد خانواده هاي منتظرشون افتادم و قلبم به درد اومد. خدا به همشون صبر بده.


مقاله مهرداد شيباني رو در مورد اين حادثه غم‌انگيز بخوانيد: من او را مي شناسم


و همين طور نوشته وبلاگ آونگ خاطره‌هاي ما


ديشب هم تلويزيون خبر فوت منوچهر نوذري رو اعلام كرد تا اين حوادث بد پشت هم باشند. حسابي حالم گرفته شد. باورش سخته كه ديگه اين هنرمند عزيز در جمع ما نيست. روحش شاد.


------------


بالاخره خدا خواست و دانشگاه خيام مشهد قبول شدم. كلاس ها از بهمن ماه شروع مي‌شن. يه حس عجيبي دارم. يه بخش جديدي از زندگيم قراره شروع بشه. روزي كه واسه ثبت نام رفته بودم با يه دخترخانمي كه با پدرشون براي ثبت نام اومده بودند آشنا شدم. اصفهاني بودند. به نظر دختر خوبي ميومد. موقع ثبت نام واسه خوابگاه قرار شد با هم هم‌اتاقي باشيم. اميدوارم دوستان خوبي براي هم باشيم.