web 2.0

جمعه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۶

...

پيوند رشته‌ها با من نيست.


من هواي خودم را مي‌نوشم.


و در دوردست خودم، تنها، نشسته‌ام.


انگشتم خاك‌ها را زير و رو مي‌كند


و تصويرها را به هم مي‌پاشد، مي‌لغزد، خوابش مي‌برد


تصويري مي‌كشد، تصويري سبز، شاخه‌ها، برگ‌ها.


روي باغ‌هاي روشن پرواز مي‌كنم.


چشمانم لبريز علف‌ها مي‌شود


و تپش‌هايم با شاخ و برگ‌ها مي‌آميزد.


مي‌پرم، مي‌پرم


روي دشتي دور افتاده


آفتاب، بال‌هايم را مي‌سوزاند، و من در نفرت بيداري


به خاك مي‌افتم.



«سهراب سپهري»



خدايا... چه قدر بهت احتياج دارم... تنهام نذار... اي اميد هميشگي من، اي اجابت كننده دعاها، اي مهربان‌ترين، مثل هميشه همه اميدم تويي...

سه‌شنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۶

يه روز قشنگ با يه دوست خوب

تمام يكشنبه به انتخاب واحد اينترنتی گذشت. ترافيك سايت زياد بود و اصلا نمی‌شد هيچ كاری كرد. نمی‌دونم چرا بچه‌ها مدام به من زنگ می‌زدند و از من راه چاره می‌خواستند!!! به هرحال اين مشكل من هم بود. ترم‌های قبل اين‌جوری نبود. به هر حال انقدر با اين خط دايال‌آپ رفتم و اومدم تا اينكه عصر همه چيز درست شد و واحدهايی كه می‌خواستم رو برداشتم.

قرار بود همون روز هم با دوستم به دانشگاهش بريم كه خودش زنگ زد و گفت كه دوشنبه ميره. دوشنبه صبح زود هر دو به سمت تهران راه افتاديم. خيلی وقت بود كه با هم بيرون نرفته بوديم. معمولا به خونه هم رفت و آمد می‌كنيم تا اينكه بخوايم بيرون بريم. هر چی فكر كرديم يادمون نيومد آخرين بار كه با هم بيرون رفتيم كی بوده!!! به احتمال زياد برمی‌گرده به دوره‌ای كه هر دو تازه دانشگاه قبول شده بوديم. اصلا با اينكه با صميمی‌ترين دوستان هم هستيم ولی خيلی كم هم و می‌بينيم يا به هم زنگ می‌زنيم! خيلی جالبه. تو دوره دبيرستان هم در مجموع شايد فقط يك‌سال با هم همكلاس بوديم. بعد رشته‌مون از هم جدا شد، كلاسمون از هم جدا شد، بعد اون به يك مدرسه ديگه رفت... بعد از اون هم كه وقتی هر دو واسه كنكور می‌خونديم خيلی كم با هم در ارتباط بوديم. هر دو همزمان دانشگاه قبول شديم... در دو شهر متفاوت... ولی اين دوری شهرها هم باز ذره‌ای از دوستی و علاقه‌مون به هم كم نكرد. اگه خدا بخواد امسال دهمين سال دوستيمون رو جشن می‌گيريم. اميدوارم سال‌روز دوستيمون اينجا باشم. آرزو می‌كنم اين دوستی برای هميشه پايدار باشه و به همين قشنگی باقی بمونه. خدايا هزار بار ازت ممنونم كه دوستانی بی‌نظير رو سر راه زندگيم قرار دادی. مراقبمون باش.

با اينكه دوستم واسه يه سری كارهای اداری به دانشگاه می‌رفت و كارهای اداری هم خيلی وقت‌گير و خسته‌كننده هستند، ولی در كل روز قشنگی بود. قبل از برگشتن هم امام‌زاده صالح رفتيم و بعد هر دو خودمون و به يه كاسه آش رشته مهمون كرديم!!! خيلی چسبيد!!!

تا باشه از اين روزهای قشنگ ....

----------------------------------

حال تعدادی از مجروحان تصادف اتوبوس شركت واحد وخيم است (خبر غير منتظره و ناراحت كننده ای بود. عكسهای مربوط به اين حادثه رو هم می‌شه اينجا ديد.)

يك زن ايرانی داور مسابقه فوتبال شد

وردپرس فارسی و روز آزادی نرم افزارها (ديروز روز جشن نصب اوبونتو در تهران بود. وردپرس فارسي هم تو اين جشن شركت داشت.)

هنر کاغذ و تا (اریگامی) ژاپنی چه مــــــــــی کند! (حيف نيست آدم هنر به اين قشنگي رو واسه ساحتن اين حشره‌هاي زشت صرف كنه!!! لااقل يه چيز قشنگ‌تر مي‌ساخت!!!)

یکشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۶

پاناروما

پاناروما رو هم دوباره راه انداختم. دوست دارم قالبش رو عوض كنم ولي فكر نكنم فعلا وقت پيدا كنم.

ديروز عصر براي خريد بيرون رفته بودم. يه بسته شكلات Morse خريدم واسه ايام خوابگاه! عاشق اين شكلاتم!!! يه دوره كه اصلا معتاد شده بودم بهش! ديروز هم وقتي به خونه برگشتم هي يكي از بسته‌ش برميداشتم، باز مي كردم و....... ههههههوووووممممممممم.... هيچي morse نميشه!!! فكر نكنم واسه خوابگاه چيزي بمونه!

كلي خريد ديگه هم كردم. واي خداياااا! بعضي از اين فروشنده‌ها چه زبوني دارن! آدم شاخ در مياره! از همه جالب‌تر حرف يكي از اين فروشنده‌هاي كفش بود به مشتريش. نمي‌دونم سر چي داشتن با هم بحث مي‌كردن كه اين آقاي فروشنده با صدايي محكم، رسا و مطمئن گفتن:« از كاسب جماعت، صادق‌تر و مطمئن‌تر پيدا نمي‌كنيد!»

---------

دارم سعي مي‌كنم ساكم زياد سنگين نشه. از بار زيادي خوشم نمياد. ولي هر كاري مي‌كنم نميشه! نمي‌تونم خيلي چيزها رو نبرم. آخه همشون ضرورين و لازم مي‌شن!

--------

نمي‌دونم چرا اين چند روزه هيچ خبري برام اون‌قدر جذاب نيست كه اينجا چيزي ازش بگم...

--------

اين گوگل نت بوك هم خيلي كار راه اندازه‌ها! خوشم اومده ازش!



شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۶

كجا باشم بهتره؟!

تمام شب به خوابهاي عجيب غريب گذشت. ترجيح دادم صبح زود بيدار شم تا اينكه ادامه اين خوابهاي عجيب رو ببينم!

تازه داره از جكس‌بلاگ خوشم مي‌ياد كه حالا بايد بذارم برم مشهد. جكس‌بلاگ هم كه فقط با فايرفاكس كار مي‌كنه. وقتي به زندگي تو اونجا عادت مي‌كنم وقت برگشتن به خونه‌ است. وقتي به خونه برمي‌گردم تا چند وقت حسابي جو گير هستم! وقتي هم كه به زندگي تو اينجا خو مي‌گيرم بايد ساكم و جمع كنم و برم!

سرويس عكس ياهو تا چند وقت ديگه تعطيل مي‌شه. به همه ميل زدند كه با عكسهاتون چي‌كار كنيم؟ من هم گفتم ببرشون تو فليكر! جالبه كه با انتقال عكسها به فليكر مفتي مفتي واسه سه ماه كاربر ويژه فليكر شدم! فقط حيف كه فيلتر شده و فقط با پروكسي مي‌شه بازش كرد.


چهارشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۶

من هم وردپرس مي‌خوام!!!

* اين روزها همه جا صحبت از وردپرس فارسيه! خبرخيلي خوبي بود براي وبلاگ‌نويس‌ها به خصوص دوستداران وردپرس. خيلي دوست دارم امتحانش كنم... فعلا كه نميشه.


* يه هفت هشت ده روز ديگه هم بايد به اميد خدا ساكم رو ببندم و برم مشهد. تابستون خيلي

زود تموم شد. اصلا روزهاي خوب هميشه زود تموم ميشن! از همين الان دلتنگي اين سفر سراغم اومده. اميدوارم اين

دو ترم باقيمونده هم به خير و خوشي تموم بشه.


انتخاب واحدمون هم يكشنبه است. دوستم پيشنهاد كرده يكشنبه رو با هم باشيم و يه سري هم به

دانشگاهش بزنيم. اگه خدا بخواد و اگه اين انتخاب واحد بي دردسر تموم بشه، خيلي دوست دارم باهاش

برم.


* دوست عزيزي كه كامنت مي‌ذاري، لااقل يه نشوني هم از خودت بذار كه بشه بهت جواب داد. نشوني

پروفايلت تو بلاگر هم شخصيه و فقط خودت ميتوني پروفايلت رو ببيني.


یکشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۶

چند لينك

يك مطلب جالب در مورد «پاسخ استاد علی اكبر دهخدا به دعوت رييس ادارۀ اطلاعات سفارت آمريكا برای مصاحبه با راديو صدای آمريكا»:


صداقت، عشق به مردم و ميهن دوستی را از پيشينيان خود بياموزيم


من كه خيلی خوشم اومد!


قسمتهايی از سخنرانی خاتمی در مراسم نيمه شعبان در مسجد ولی‌عصر:


هشدار خاتمی نسبت به مسائل انتخابات و رد صلاحيت‌ها


حرفهای ابطحی هم در اين مورد شنيدنيه.


شنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۶

سکان را به من بده



خدا با لبخندی مهر آمیز به من می گوید:‹‹آهای دوست داری برای یک مدتی خدا باشی و دنیا را برانی؟››

می گویم:

‹‹البته به امتحانش می ارزد.
کجا باید بنشینم ؟
چقدر باید بگیرم ؟
کی وقت ناهاراست ؟
چه موقع کار را تعطیل کنم؟››

خدا می گوید:‹‹ سکان را بده به من! فکر می کنم هنوز آماده نباشی››!!!