web 2.0

شنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۴

درد گنگ



نمی دانم چه می خواهم بگويم


زبانم در دهان باز ، بسته است.


در تنگ قفس بازست و ، افسوس


كه بال مرغ آوازم شكسته است !



نمی دانم چه می خواهم بگويم


غمی در استخوانم می گدازد...


خيال ناشناسی آشنا رنگ


گهی می سوزدم ، گه می نوازد



گهی در خاطرم می جوشد اين وهم:


- ز رنگ آميزی غمهای انبوه ، -


كه در رگهام ، جای خون، روان است


سيه داروی زهرآگين اندوه.



فغانی گرم و خون آلود و پر درد


فرو می پيچيدم در سينه تنگ،


چو فرياد يكی ديوانه گنگ


كه می كوبد سر شوريده بر سنگ.



سرشكی تلخ و شور، از چشمه دل


نهان در سينه ، می جوشد شب و روز.


چنان مار گرفتاری كه ريزد


شرنگ خشمش از نيش جگرسوز.



پريشان سايه ای آشفته آهنگ


ز مغزم می تراود گيج و گمراه .


چو روح خوابگردی مات و مدهوش


كه بی سامان به ره افتد شبانگاه.



درون سينه ام دردی است خونبار


كه همچون گريه می گيرد گلويم.


غمی آشفته ، دردی گريه آلود...


نمی دانم چه می خواهم بگويم !


ه.ا.سايه

---------------------

خيلي حرف داشتم واسه گفتن.....ولي الآن اصلا حسش نيست....

شنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۴

حال من چه طوره؟!!

حسابي كامپيوترم قاطي كرده! وقتي ميام اينترنت ، بعد از يه مدت كار كردن ارور مي ده و پنجره هاي مرورگر رو مي بنده. جالبه كه هميشه هم اينطوري نيست! حتما هر وقت بخواد حال من و بگيره اينطوري ميشه !


به دو تا از دوستام هم كه خيلي وقته زنگ نزدم. هر چي زنگ مي زنم يا اشغاله يا كسي گوشي رو بر نمي داره. حالا بماند كه صبح به ندا قول داده بودم عصر زنگ بزنم.... ولي نشد. شب هم هر چي شماره گرفتم اشغال بود. حالا خوبه همه با هم ازم دلخور باشن! ياد بازي Sims افتادم ! وقتي كارها مطابق ميلشون پيش نمي رفت چه جوري غر مي زدن و بالا و پايين مي پريدن!


نمي دونم چرا اين قدر دامنه فعاليتهام نسبت به گذشته كمتر شده. ديگه نه مثل قبل روزنامه مي خونم ، نه كتاب و نه حتي با كامپولوتر ﴿!!!!﴾ كار مي كنم. نوشتن هم كه انگار به كل فراموش شده! تازه يادم هم رفته كه به طراحي كردن و همين طور كاريكاتور علاقه زيادي داشتم. بماند كه حتي تو خياطي هم بي حوصله شدم! كلي كار خياطي دارم اما اصلا حسش رو ندارم! تو اين وضعيت مربي خياطيم هم امروز زنگ زد و گفت چهارشنبه و پنجشنبه اين هفته امتحان ضخيم دوزيه. انتظار اين يكي رو ديگه نداشتم. يادش به خير اون موقع كه مي خواستم ديپلم خياطي رو بگيرم چه طوري كار مي كردم! روزي يه لباس مي دوختم.


كامپيوتر هم كه ديگه جاي خودش داشت. اگه پاش مي شستم كه ديگه كسي نمي تونست بلندم كنه! هميشه در حال ياد گرفتن يه برنامه جديد بودم.


واي !!!!! هر چي فكر مي كنم مي بينم خيلي تنبل شدم.


نمي خوام اين جوري بمونم . حتما اين وضعيت رو عوض مي كنم. اين بي تحركي آدم و ميكشه! حيف عمر آدم نيست كه اين طوري بگذره؟


جمعه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۴

كتاب + كامپيوتري كه قاط زد!

در چشم هاى او هزاران درخت قهوه بود
كه بى خوابى مرا
تعبير مى نمود
باران بود
كه مى باريد
و او بود
كه سخن مى گفت
و من بود
كه مى شنود
آواى ليموييِ ليموييِ ليمويى اش را
او مى گفت:
قلب هاى خود را بايد عشق بياموزى
و من مى گفت:
عشق غولى ست
كه در شيشه
نمى گنجد

باران بود
كه بند آمده بود
و در بود
كه بازمانده بود
و وى بود
كه رفته بود


كيومرث منشى زاده



----------------


چه قدر خوبه يه دفعه چند تا كتاب خوب از چند تا دوست خوب بهت كادو برسه. فعلا كه مشغول خوندن كتاب ”فرهنگ عاميانه مردم ايران“ از ”صادق هدايت“ هستم. كتاب جالبيه. از ضرب و المثل ها و حكايت هاي قديمي ايراني گرفته تا خرافات معمول ، تو اين كتاب اومده . حتي شعرهاي محلي هم فراموش نشدن.


” قورباغه ها جدي جدي مي ميرند “ هم ، همون طور كه قبلا گفته بودم خيلي قشنگه.


-----------------


چند روز پيش رفته بودم خونه يكي از دوستان. كامپيوترش حسابي قاط زده بود. هاردش آسيب ديده بود. هيچ كدوم از ويندوزهاش بالا نمي اومد، سرعت بوت شدن هم فوق العاده كند شده بود. مجبور شدم پارتيشن بندي كنم . حيف از اون همه فايلهاي صوتي و تصويري !!!!


دو روز پيش دوباره زنگ زدند و گفتند دوباره به حالت اولش برگشته. هيچي بالا نمي آد . سرعت هم كند شده. كامپيوتر هم كه روشن ميشه از داخلش صدا مياد! من هم گفتم با عرض شرمندگي اين هارد و بايد عوض كنيد!


من فقط موندم چه طوري يه روز كامل بدون هيچ مشكلي روشن بوده و كار كرده؟!!!!


----------------------


سرزمين لي لي پوت ها !!!!