web 2.0

جمعه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۶

باید که رفت
تنها و با همه
در جستجوی سبز زندگی ...

----------------------
تو روز تولدم چيزي واسه گفتن ندارم....!

دوشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۶

امرداد: ماه جاودان، ماه زندگي

امروز روز اول ماه مرداده. ماهي كه واسه من و دوستام از اول تا آخرش جشنه! نمي دونم اين چه سريه كه بيشتر دوستام مثل خودم مردادماهي از آب در اومدن! چه در دوره دبيرستان و چه دانشگاه با هر كي صميمي شدم بعدا فهميدم كه مردادماهيه! البته اين قضيه واسه دانشگاه جديدم تو مشهد صدق نميكنه. شايد واسه همين باشه كه با هيچ كس اونجا خيلي صميمي نيستم! با همه هستم و با هيچ كس نيستم.
همين فردا تولد 2تا از دوستامه. من فقط مي تونم تولد يكيشون برم. ماه شلوغ و پرسروصدايي خواهد بود! مثل هميشه سرشار از هيجان و شادي....
-----------------------------
تيم ملي فوتبال ايران يك بار ديگه باخت تلخي رو تجربه كرد. خوشحالم كه ديگه تب و تاب قديم رو ندارم. خوشحالم كه ديگه هيچ دلبستگي به دنياي پر از دروغ و هيجانات زودگذر فوتبال ندارم.
خوشحالم كه هيچ نتيجه اي از فوتبال واسم اهميت نداره...
اين يك واقعيته كه من خيلي عوض شدم. مطمئنا اگه دوستاي قديمي يك بار ديگه من و ببينن اين همه تغيير رو نمي تونن باور كنن. من عوض شدم و ديگه شباهتي به دختر سالهاي پيش ندارم.
-----------------------------
هيج وقت كتاب زيباي "سووشون" رو فراموش نمي كنم. "سيمين دانشور" رو با اين كتاب شناختم. قلمش تحسين برانگيز بود. و حالا اين نويسنده محبوب در بستر بيماري است. براي بهبوديش دعا كنيم.
-----------------------------
"طرح امنيت اجتماعي" دوباره اجرا مي شه ولي اين دفعه با شدت بيشتر. معلوم نيست اينا چي از جون اين جوونا مي خوان. همه چي رو از جوونا مي گيرن حتي حق انتخاب رو، بعد هم دم از آزادي مي زنن. كارشون چه فرقي با "كشف حجاب" رضاخان داره؟

شنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۶

"به اسم دموكراسي"

مي خواستم تو نوشته قبلي به برنامه "به اسم دموكراسي" كه از شبكه 1 سيما پخش شد و شامل مصاحبه يا به قول تهيه كنندگان برنامه اعترافات هاله اسفندياري، كيان تاج بخش و رامين جهانبگلو بود هم اشاره كنم ولي منصرف شدم. الآن هم چيزي نمي نويسم. فكر مي كنم نوشتن در اين مورد بي فايده باشه. بي خود خودم و خسته نمي كنم. فقط ميگم كاش يه برنامه هم مي ساختن به اين نام: "به اسم دين، به اسم اسلام"
مطالب روزآنلاين هم در اين مورد جالبه. پيشنهاد مي كنم بخونين. (البته اين سايت فيلتره و با سايت ها يا نرم افزارهاي فيلترشكن مي تونين بازش كنيد)
امروز بايد بيرون برم و يادم هم باشه "شرق" بگيرم. فقط خدا مي دونه چه قدر از چاپ مجدد روزنامه "شرق" خوشحال شدم. سال پيش وقتي خبر توقيف شرق رو شنيدم واقعا دپ شدم! اصلا انتظارش و نداشتم. هر جور هم كه فكر مي كردم دليل قانع كننده اي واسه توقيفش نمي ديدم. بعد از شرق هم ديگه هيچ روزنامه اي به دلم نشست.
تيرماه امسال بود كه دوباره شرق رو روي پيشخون روزنامه فروشي ها ديدم. باورم نميشد!!! اميدوارم بتونن با عبور از موانع و مشكلات به راهشون ادامه بدن و اميدوارم كيفيت روزنامه از اين كه هست بهتر بشه.
-----------------
قسمت لينكدوني رو از قالبم حذف مي كنم. لينك هام رو سايت blogroll پشتيباني مي كرد. ولي حالا فيلتر شده. نمي تونم دليل فيلترينگش رو بفهمم.به دنبال سايت ديگه نيستم. دستي هم نمي خوام اضافه كنم. فعلا نيازي به اين لينكها نيست. شايد بعدا نظرم عوض بشه.

جمعه، تیر ۲۹، ۱۳۸۶

"اتاقي از آن خود"

ديروز كتاب "اتاقي از آن خود" نوشته "ويرجينيا وولف" رو شروع كردم. صفحات اول كتاب حوصله آدم و سر مي برد و حتي مي خواستم از خوندن ادامه كتاب منصرف بشم ولي هر چي جلوتر رفتم برام جذاب و جالب شد. تا جاييكه در عين خستگي زياد تا ساعاتي از شب با اشتياق فراواني مشغول مطالعه كتاب بودم. فقط فصل پاياني كتاب مونده كه هنوز نخوندمش.
خانم "وولف" يك زن فمنيسته. اما نه يه آدم تندرو، تعصبي و احساسي. بلكه يك زن عاقل و محققه. كتاب "اتاقي از آن خود" به خوبي نقش زن در جوامع رو در قرن هاي مختلف بررسي كرده. البته نوشته هاي ايشون بيشتر مربوط به زنان اروپا ميشه. ولي فكر مي كنم اين جريان واسه زنهاي آسيايي هم تقريبا به همين صورت برقرار بوده.حالا شايد شدتش فرق كنه.
اسم كتاب "اتاقي از آن خود" است. هر چه بيشتر كه از كتاب جلو مي روي بهتر مي شه علت نامگذاري كتاب رو فهميد. خود خانم وولف در اين مورد در مقدمه كتاب ميگه:
"... زني كه مي خواهد داستان بنويسد بايد پول واتاقي از آن خود داشته باشد، و اينكار همان طور كه خواهيد ديد، معضل بزرگ ماهيت زن و ماهيت واقعي داستان را حل نشده باقي خواهد گذاشت..."

---------------
ديشب وقتي به رختخواب مي رفتم صداي نم نم بارون كه بعدا شديدتر شد حس خوبي بهم ميداد. صداي بارون بعد از دقايقي اشك ريختن خيلي آرومت ميكنه.
ذهنم مشغول بود و اصلا خوابم نمي برد. پشه مزاحمي هم مدام بالاي سرم چرخ مي زد و زوزه مي كشيد!!!!! ملافه را تا بالاي سرم كشيدم و سعي كردم بخوابم... كار سختي بود... ولي آخرش نفهميدم كي خوابم برد.
آخه چرا بايد انقدر ناآروم باشم؟

پنجشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۶

من و تابستوني كه زود تموم ميشه!

قالب وبلاگ رو هم بالاخره عوض كردم. براي اولين بار بود كه رنگ سبز رو تو طراحيم به كار مي بردم. به نظرم خوب شده، ولي شباهتي به روحيه م نداره. زيادي شاده!!!
دو هفته از اومدنم به كرج مي گذره. اصلا نفهميدم اين روزها چه طور سپري شدند! فكر كردن به اينكه اين يك و ماه و نيم ديگه هم به سرعت تموم ميشه و بايد برگردم پريشونم مي كنه. سعي مي كنم بهش فكر نكنم. ولي نميشه.
---------------------
چند تا كتاب ازيكي از دوستان خوبم گرفتم كه فعلا مشغول خوندن اونها هستم.
"در كسوت ماه" نوشته "سيلويا پلات" ترجمه "سعيد سعيدپور" كه يك مجموعه شعر دو زبانه است. فضاي شعرش خيلي تيره است. واژه هايي كه خانم سيلويا تو اين مجموعه به كار برده حس وحشت، اضطراب و حتي مرگ رو در انسان تداعي مي كنه. مترجم كتاب، سيلويا و فروغ فرخزاد رو با هم مقايسه كرده، ولي من اين مقايسه رو قبول ندارم.
"نامه به كودكي كه هرگز زاده نشد" نوشته "اوريانا فالاچي" ترجمه "يغما گلرويي" هم كتاب ديگه ايه كه امروز خوندنمش. كتاب فوق العاده جالبيه. نويسنده ي كتاب در مورد ترجمه كتابش تو ايران مي نويسه:
"...همان طور كه خودتان نوشته بوديد كشور شما عضو قانون جهاني حق مولف نيست. ولي اين موضوع اهميتي ندارد. همان شاخه گلي را كه از ايران برايم فرستاده بوديد، به حساب حق تاليف خود از اين كتاب ها مي گذارم. لطفا چند نسخه ي ديگر از ترجمه ي كتاب ها را برايم بفرستيد..."
كتاب ديگه اي كه هنوز خوندنش رو شروع نكردم "اتاقي از آن خود" نوشته "ويرجينيا وولف" و ترجمه "صفورا نوربخش" هست.
فعلا وقتم با خوندن كتاب و روزنامه و يا پشت كامپيوتر نشستن سپري ميشه.
هفته اول كه تازه به خونه برگشته بودم بيشنر بيرون مي رفتم. ولي تو اين يه هفته جز اينكه يه بار خونه ندا رفتم، بقيه روزها رو تو خونه سپري كردم.
فكرها و كارهاي زيادي دارم ولي احساس مي كنم كه فرصتم خيلي كمه...
شايد هم من قدر وقت رو خوب نمي دونم...

سه‌شنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۶

درگذر جاده زندگی آموختم

كه: می توان در یك لحظه تصمیم گرفت و یك عمر رنج كشید
می توان به رفتن ادامه داد ،خیلی بعد از آنكه تصور می كنی دیگر نمی توانی
می توان افكار را كنترل كرد و یا آنها تو را كنترل می كنند
بلوغ به تجربه های تو و درسهایی كه از آنها گرفتی مربوط است نه به سالهای زندگیت
قهرمان كسی است ، كاری را كه لازم است انجام شود ، بی توجه به عواقب آن انجام دهد
گاهی حق داری عصبانی باشی ، اما حق نداری ظالم باشی
مجبور نیستس دوستت را عوض كنی ، اگر بدانی دوستت عوض خواهد شد
زندگیت می تواند در یك لحظه توسط مردمی كه تو حتی نمی شناسی تغییر كند
حتی زمانی كه تصور می كنی چیزی برای بخشیدن نداری می توانی به كسی كه كمك می طلبد ببخشی
اگر كسی آنگونه كه تو می خواهی دوستت ندارد به این معنی نیست كه در عشق او نقصی هست
با دوست می توان در سكوت و بدون انجام هیچ كار مشخصی بهترین اوقات را داشت
كسانی را كه بیشتر دوست داری زودتر از دست می دهی