web 2.0

پنجشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۶

امون از تعطیلی بی موقع!

بعد از چند وقت کمی از درس امتحان ها راحت شدم. اگه این تعطیلی های قبل و بعد از تاسوعا و عاشورا پیش نمی یومد الان شاید خونه بودم. ولی حالا به خاطر امتحان های لغو شده باید اینجا بمونم. بعد از اون هم که انتخاب واحد و شروع کلاس هاست. فکر نمی کنم اصلا بتونم خونه برم.

از اینجا واقعا خسته م.

امتحان «سیگنال و سیستم» رو هم اصلا خوب ندادم. مگر اینکه خدا یه لطفی بکنه....

دیروز که از امتحان برگشتم به خوابگاه دیدم بچه های اتاق همه رو تختاشون دراز کشیده بودند. اونها هم قبل از من امتحان داشتند. امتحان اونها هم خیلی سخت بود. اون هم با یه استاد خیلی عقده ای. وقتی وارد اتاق شدم حسابی بغض کرده بودم. بچه ها از امتحانم پرسیدند و من گفتم:«خیلی بد بود. شما چی کار کردید؟»

دیدم یکیشون واقعا دپرسه. رفتم پیشش. یه دفعه بغضش ترکید و تا می تونست گریه کرد. انقدر دلداریش دادم که بغض خودم یادم رفت!!

عصر هم چون قبلا بهش قول داده بودم باهاش بیرون رفتم. این بیرون رفتن واقعا لازم بود. خیلی حال و هوامون رو عوض کرد.

--------------

چه قدر بد شد که نمی تونم کرج برگردم. اول ترم کلی خوشحال بودم که می تونم روز 5بهمن کرج باشم. 5بهمن یه روز به یاد موندنی واسه من و یکی از صمیمی ترین دوستامه. سالروز شروع دوستی مون! شاید مسخره باشه. ولی واسه ما خیلی عزیزه. یکی دو سال بعد از آشناییمون، وقتی که دوستیمون جون گرفته بود، خیلی دنبال این بودیم که تاریخ دقیق دوستیمون رو به یاد بیاریم. واسه همین تو همه دفتر خاطره هام گشتم تا تاریخ اولین برخورد و آشنایی رو پیدا کنم. بعد از به دست آوردن کلی مدرک و سند فهمیدیم که این روز عزیز 5 بهمن بوده!

امسال تابستون، یه شب وقتی داشتیم تلفنی حرف می زدیم گفت:« می دونی امروز چی کشف کردم؟!!»

گفتم:«چی؟!»

گفت:« امسال 5بهمن مطابق با دهمین سال دوستیمونه!!!»

-«واقعا؟ وای خدایا چه قدرزود گذشت... نمی تونم باورکنم...کاش امسال یه جشن درست حسابی واسه خودمون بگیریم...»

آره، خیلی زود گذشت. آرزو می کنم این دوستی تا ابد پایدار باشه.

موقع انتخاب واحد سعی کردم یه جوری انتخاب واحد کنم که امتحان هام تا قبل از 5 بهمن تموم شه. اگه همه چی درست پیش می رفت من امروز می تونستم خونه باشم... ولی خب نشد.

دوست نازنین من... همیشه دوستت دارم... برات بهترین آرزوها رو دارم... دوست دارم تو رو هر روز موفق تر و شادتر ازقبل ببینم. تو لیاقت بهترین ها رو داری. به این دوستی افتخار می کنم و از خدا می خوام که عمیق تر و پایدارتر از قبل قرارش بده.

یکشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۶

برف خوب يا برف بد؟

خواستم از زمستون سفید و قشنگی برفش بنویسم، ولی پشیمون شدم. زمستون هم فقط واسه بعضی ها قشنگه. واسه کسی قشنگه که می تونه تو سرمای زمستون کنار بخاری، شوفاژ، شومینه و... بشینه و یه نوشیدنی داغ دستش بگیره و از پنجره بارش زیبای برف رو تماش کنه. واسه کسی قشنگه که لباس های گرم زمستونیش رو تنش می کنه و همراه دوستان و خونوادش با روی خندون و هیجان زده از سفیدی زمین و درخت ها، آدم برفی میسازه، برف بازی می کنه و...

اما واسه اونی که تو این سرمای سیاه، سرپناهی نداره، چیزی واسه گرم کردن نداره، پولی واسه تعمیر سقف و دیوار ترک خورده ش نداره، زمستون همه ش فلاکت و مصیبته.

هم اتاقیم می گفت:« حیوونها تو زمستون چی کار می کنن؟ پرنده ها چه جوری خودشون رو تو این سرما گرم می کنند؟» گفتم:« خدای اونا هم بزرگه...» ولی می دونستم که خیلی از پرنده ها به خاطر گرسنگی تو این سرما می میرند.

آرزو می کنم هیچ کس بی سرپناه و گرسنه نباشه. اون هم تو کشوری که با کوچکترین برف و بارون همه چیش تعطیل می شه.

-------------------------------

نمی دونم چرا این چند وقت همه کارهام به هم گره می خوره. از طرفی هنوز نمی دونم کی می تونم برگردم کرج. تاریخ امتحانها هم که انگار رو هواست! هر روز یه چیز می گن. فکر کنم قراره نوروز رو هم در کنار دوستان تو خوابگاه جشن بگیریم!!!

ترم دیگه هم اتاقی هام هم عوض می شن. دلم واسه شون تنگ میشه. خاطرات زیادی باهاشون داشتم... خیلی چیزها در کنار هم یاد گرفتیم. دوست داشتم ترم آخر رو هم در کنار هم باشیم. ولی انگار قسمت نیست.


زندگی تو خوابگاه، اون هم تو این شهر، با همه سختی هاش سراسر تجربه بود. تجربه هم زیستی با آدمهای مختلف با عقاید متفاوت. هر چند که بعضی چیزها ارزش تجربه کردن رو هم ندارن.


نمی خوام آدم بدبینی باشم. ولی انگار زندگی من و به سمتی پیش می بره که برخلاف گذشته فکر کنم. یه زمانی نسبت به همه خوشبین بودم مگر اینکه عکسش ثابت بشه. و حالا دارم به این نتیجه می رسم که به همه بدبین باشم مگر اینکه عکسش ثابت بشه.

بگذریم... برم به کارهام برسم. کلی درس دارم که بخونم. «سیگنال و سیستم ها» درس سنگینیه.ولی با اینکه همه می گن درس به درد نخوریه، و البته ظاهرش هم همین طور نشون می ده، من فکر می کنم اگه خوب یاد بگیریم درس جالب و مفیدی باشه. فکر می کنم بی ارتباط با شبکه های کامپیوتری هم نباشه. با این حال واقعا سخته. مخصوصا که استادش هم این ترم کلی نقشه داره واسمون!

*****************

چتر قرمز مال من بود اما او زودتر از من آن را بر مي داشت.آن روز صبح هم که باران به شدت مي باريد زودتر از من برخواست و دوباره آن را برداشت. از شدت عصبانيت تا سر خيابان دنبالش رفتم چترش را به او دادم و چترم را پس گرفتم. وقتي چتر را باز کردم دلم شکست. او هر روز چتر سوراخ مرا با خود مي برد و چترش را براي من مي گذاشت.

******************