web 2.0

پنجشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۴

نازنين

جهان و تمام سايه هاى اش از تمناى دست هايم دور مى ماند
و مرا از تكان هاى خفيف آن سوى پنجره
نصيبى نيست.
همه جان اگر چشم شوم
مرا از رمز پرواز پروانه، نصيبى نيست.
همه جان اگر شمع شوم
و همه شب، ماه
از لمس تن نازك ابر
تا ستايش نور
تا ادراك تاريكى
جانم در تب حسرت و طلوع ستاره مى سوزد.
حالا چه سود،
اگر تكرار نامم
ذكر مقدس تسبيح پيران شود
حالا كه از هر وجب كفن ام
علفى روييده است در پاى نازنين ترين صورت خاك.
و خاك، از سرماى انگشتانم گل مى شود
و جهان از عبور روح من
در كوچه پس كوچه هاى تاريخ و فلسفه و شعر مى لرزد وُ
خاك هزار آدم
در وجود زنان جان مى گيرد وُ
جان مى گيرم هر شب
از تكرارم ميان دست ها
مى دانم... خوب مى دانم
نازنين ترين صورت خاك
از پس ابرهاى سياه، تا جهان و سايه هايش باقى است
مى ماند و مى تابد و باز مى ماند



خيلي دلم گرفته...........يك گوش واسه شنيدن مي خوام ....... اما.........حيف كه زبوني براي گفتن هم نيست.......

پنجشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۴

و زندگي مي گذرد....

اين يه هفته خيلي زودتر از اون چيزي كه فكرش رو مي كردم گذشت. خوشبختانه محيط كارم خوبه و همكارا هم خوب هستند. هر چند كه كمي طول كشيد تا  خودم رو با  ساعت و محيط كار وفق بدم. اولش يه كم خسته كننده بود ولي الآن به سختي يكي دو روز اول نيست.


سعي مي كنم از ساعت هايي كه خونه هستم خوب استفاده كنم. بر عكس اون چيزي كه فكر مي كردم كار باعث نشد كه كمتر آن لاين بشم!!!! مطالعه م هم خيلي تغيير نكرده. ولي با اين حال به بعضي كارها اصلا نمي رسم.


**************


نتايج كنكور كارداني به كارشناسي هم تو اينترنت اومد. با چه اميدي رفتم نتيجه ها رو ببينم! بدجور حالم گرفته شد. اهواز قبول شدم. اصلا فكرش رو هم نمي كردم. به احتمال قوي نمي رم. ديشب بعد از ديدن نتيجه حسابي دپرس شدم. همه ش تقصير خودمه كه هر وقت تو  جواب سوالي شك مي كنم باز هم جواب مي دم. همين كلي رتبه م و پايين مي ياره. نمي دونم با اين عادت بد چه كنم!!!


**************


من هيچ كس نيستم! تو كيستى؟
توهم آيا هيچ كس نيستى؟
پس اينسان ما جفتيم - به كسى نگو!
كه تبعيدمان خواهند كرد، تو كه مى دانى.

چه خوف آورست كسى بودن!
چه رسواگرست چون غوكان
تمام روز، نام خود را گفتن
در گوش مردابى مجيزه خوان!


اميلى ديكينسن


خيلي به  شعرهايي كه شرق تو ويژه نامه جمعه ش مي نويسه علاقه دارم. بعضي اوقات فقط به خاطر همين شعرها سراغ ويژه نامه هاي جمعه ش مي رم!


در آخر هم حيف هم مي آد اين متن و اينجا نذارم!!!


** ”روزي يك مرد ثروتمند، پسر بچه كوچكش را به يك ده برد تا به او نشان دهد مردمي كه در آنجا زندگي مي كنند چقدر فقير هستند. آنها يك روز و يك شب را در خانه محقر يك روستايي به سر بردند.
در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد: «نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟»
پسر پاسخ داد: «عالي بود پدر!»
پدر پرسيد: «آيا به زندگي آنها توجه كردي؟»
پسر پاسخ داد: «فكر مي كنم!»
پدر پرسيد: «چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي؟»
پسر كمي انديشيد و بعد به آرامي گفت: «فهميدم كه ما در خانه يك سگ داريم و آنها چهار تا. ما در حياطمان فانوسهاي تزئيني داريم و آنها ستارگان را دارند. حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود اما باغ آنها بي انتهاست!»
در پايان حرفهاي پسر، زبان مرد بند آمده بود. پسر اضافه كرد: «متشكرم پدر كه به من نشان دادي ما واقعا چقدر فقير هستيم!» “


 

شنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۴

كار جديد

اگه خدا بخواد امروز اولين روز شروع كار جديدمه. يه كم دلم شور مي زنه. خدا كنه همه چيز خوب پيش بره. ديگه كمتر مي تونم بيام نت. البته از من بعيد نيست كه به خاطر نت هم كه شده صبح زود كامپيوتر رو روشن كنم و بعد ... سر از دنياي اينترنت در بيارم. وقتي يه مدت طولاني نميام فكر مي كنم از همه چيز بي خبر موندم. بدجور عادت كردم. “عادت“ هم اصولا چيز خوبي نيست!!!
اين كار هم خيلي وقتم رو مي گيره. كلي كارهاي نيمه تموم دارم كه با شروع اين كار ممكنه به اين زودي تموم نشه. شايد هم يه برنامه ريزي دقيق اين مشكل و حل كنه.

****
چند روز پيش كه پيش ندا رفته بودم چشمم به كتاب “ شازده كوچولو“ افتاد. خيلي وقت بود كه تو فكرم بود اين كتاب و گير بيارم و بخونم. واسه همين همون جا كتاب و برداشتم و شروع كردم به خوندنش. ندا كه خودش اين كتاب و هديه گرفته بود و هنوز نخونده بود، وقتي علاقه من و ديد گفت برش دار ببر بخون. من فعلا اين و نمي خونم.
من هم از خدا خواسته با خودم آوردمش. خيلي قشنگ و دوست داشتنيه. اگه تا حالا نخوندين بخونينش. مثلا واسه بچه هاست ولي در واقع مخاطبش بزرگترهاست.