web 2.0

شنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۵

تو بردی!

یه چیزی نخواد بشه خب نمیشه. خدایا انقدر بهم لطف داشتی که اصلا نمی تونم بهت گلایه کنم. می بینی مهربون من؟ اینجا اسیر شدم بی آنکه خودم خواسته باشم. انگار اسیر یک بازی شدم.
سرنوشت!.....یادته بهت می گفتم تو نمی تونی واسم تصمیم بگیری؟ یادته گفتم نمی ذارم زمینم بزنی؟ این دفعه رو تو بردی و بد هم شکستم دادی.
به باختم اعتراف می کنم. این باخت این قدر سخت بود که قدرت کری خوندنی مجدد رو ندارم. کی از جا بلند خواهم شد؟ تنها خدا می داند....
فقط می دونم خیلی خسته م...

جمعه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۵

وقت رفتنه!

اين چند روز كه خونه هستم، دير مي خوابم، تا دير وقت پاي كامپيوترم، به دوستام سر مي زنم، به كارهاي عقب افتاده م رسيدگي مي كنم...ولي هنوز خيلي كارها مونده. بايد خيلي زود همه چيز و جمع و جور كنم. براي 22 بهمن بليط دارم. قراره با يكي از دوستام بريم مشهد. رفتن براي من هميشه خيلي غم انگيز بوده. دلم براي همه چيز تنگ ميشه. حتي وقتي از مشهد به اينجا برمي گشتم باز هم غمگين بودم. ياد خيلي چيزها مي افتادم. خاطره هاي خوب و بد. ولي خوبهاش به بدهاش مي چربيد. دوباره بايد برگردم به همون شهر. شهري كه براي هميشه برام خاطره انگيز شد.

ترم جديد داره شروع مي شه و من نمره بعضي از درسهام رو هنوزنمي دونم. نگران نمره اسمبلي هستم. نمي‌دونم چرا اين درس براي بيشتر دانشجوها يه معضل بزرگه! استاد انقلاب هم انگار در خواب زمستوني به سر مي برند. يه امتحان تستي كه ديگه اين همه وقت نمي خواد... كي مي خواد تصحيح كنه پس!

امسال يه آرزوي كوچيك كردم و برآورده شد. در حاليكه اصلا فكرش و هم نمي كردم. مطمئن شدم هنوز خدا حواسش بهم هست....! باز هم مي خوام آرزو كنم......خدايا ديگه خودت مي دوني! نذار اينجا بنويسم!


هنوز هم گاه
ی
در اعماق خالی ذهنم تاب می خوری
و می خندی
صدای خنده هايت ، بهانه تبسم دوباره اشک های خشکيده است
هنوز هم ، چون گذر گاه به گاه خيالی دور
دلم برايت تنگ می شود

جمعه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۵

عنوان ندارد!!!

ای مخاطب شکوه های پنهان
تو اگر نباشی به کی ميتوان گفت حرفهايی را که به هيچ کس نمی توان گفت
ای پرده دار عشق های پنهان
دل های شکسته را خودت بنده باش و رابطه های گسسته را تو پيوند باش
ای مونس نجواهای پنهان
هرکه خلوتی با تو ساخت خود را يافت و هرکه با ديگران پرداخت هستی اش را در ازدحام نفوس باخت، لذا خلوت با خود را به ما عنايت کن
ای بخشنده معصيت های پنهان
به عاصيان پنهانکار توفيق ده که پيش از اتمام دوران صبر تو و شکافتن پرده ستر تو دست از گناه بشويند و دهان توبه و پای بازگشت بگشايند
ای بانی مهربانی های پنهان
به ما ظرفيت مهربانی های بی اجر و مزد عنايت کن
ای مقصود سلوک های پنهان
هيچ سالکی بی عنايت تو به مقصد نمی رسد، راه تو خوشتر که بی هياهو و جنجال پيموده شود، پس ای خدا مددی
ای حلال مشکلات پنهان
خوشا به حال آنانکه اشک را نه به گونه های خويش که بر دامن و دست های تو ميبارند، خوشا بحال آنانکه در گريه های شبانه سربر شانه تو دارند. مارا آغوش اجابتی اين چنينی عنايت کن.
-----------------
من واقعا احتياج به نوشتن دارم. ولي انگار كه ديگه فكر و ذهنم براي نوشتن ياريم نمي كنن. خيلي وقته ننوشتم، مي تونم بگم كه اصلا فراموشش كردم. نمي تونم بنويسم. در حاليكه بهش احتياج دارم. سردرگم شدم... چه طور ميشه به اين همه درگيري عقل و قلب خاتمه داد.


نزديك يك هفته است كه از مشهد برگشتم. تعطيلات ميان ترم به سادگي چشم بر هم زدن داره تموم ميشه. اصلا نمي فهمم لحظه ها چه طور سپري ميشن. دلم مي خواد مزه شيرين ثانيه به ثانيه اين روزهاي قشنگ رو بچشم.... دلم مي خواهد هيچ به گذشته فكر نكنم........نبايد ناشكر بود.......