web 2.0

سه‌شنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۷

وسواس؟


اتاق پر از نخ و تار و پودهاي پارچه شده! دكمه و جا دكمه‌هاي مانتو رو هم گذاشتم،‌ يه جيب الكي هم روش سوار كردم... فقط مونده كه اتوشويي بره... نه به اون همه شوق و ذوق اولش و نه به الان كه فقط خواستم يه جوري تمومش كنم. نمي‌دونم چرا هيچ وقت كاري كه واسه خودم انجام ميدم رو دوست ندارم. هيچ وقت به دلم نميشينه. مامان ميگه ديگه داري وسواس به خرج ميدي.
چند وقتي بود كه دوختش رو نيمه كاره رها كرده بودم و يه گوشه به امان خدا سپرده بودمش. به دلم نمي‌نشست. اما امروز به سرم زد كه برم تمومش كنم. وقتي هم كه كارش تموم شد و پوشيدمش، ديدم اونقدرها كه فكر مي‌كردم بد نشده...

حالا هم بايد برم اين اتاق به هم ريخته رو مرتب كنم. احتمال داره تو همين روزها يكي از اقوام بيان خونمون. نمي‌دونم چي شده تو اين ماه رمضوني هواي سفر كردند!

سريال‌هاي ماه رمضون امسال هم كه از همه سال‌ها بي‌مزه‌تر شده. لااقل سال‌هاي پيش يه آهنگ قشنگ واسه تيتراژ سريال‌ها ميذاشتن، امسال از اين يكي هم خبري نيست!

جمعه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۷

تابستون و روزه‌داري


هنوز دو ساعت تا اذون مغرب مونده. روزه‌داري تو اين روزهاي طولاني تابستون خيلي سخته. حالا سال‌هاي بعد سخت‌تر هم مي‌شه. ولي خب... نمي‌دونم ماه رمضون چه خصلتي داره كه به آدم صبرش هم ميده. اونقدر كه تو روزهاي ديگه آدم كم طاقت ميشه تو ماه رمضون اينطور نيست.

چيزي به تموم شدن تابستون هم نمونده. خيلي بي‌حوصله شدم. خودم هم ديگه نمي‌تونم خودم و پيش‌بيني كنم. يه روز خيلي سر حالم و يه روز حوصله خودم رو هم ندارم. يه روز با كوچيكترين اتفاقي مي‌خندم و بالا پايين مي‌پرم، يه روز ديگه...

خدايا تو چي كار مي‌كني با اين بنده‌هاي عجيب غريبت!!!