web 2.0

دوشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۷

ای عشق، دیر آمده‌ای

معشوق کور باطن من
پروای رنجشم نکند
من نرم تر ز برگ گلم
با این درشت خو چه کنم؟
ای عشق، دیر آمده ای
از فقر خویشتن خجلم
در خانه نیست ما حضری
بیهوده جست و جو چه کنم؟

«سيمين بهبهاني»

پنجشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۷

ديگر بهانه نمي‌گيرم

گمان می کنم دیشب خواب رنگ پریده واژه ای را دیدم

یا پرنده ای بی پر در آسمان هفتم

یا پنج شنبه ای از اضطراب و پروانه

یا زمستانی نوزاد.

حالا لهجه ام سبز شده و چشمهایم لای خواب دیشب جا مانده

هیچ کس نمی پرسد چرا سبز می پوشم

چرا شراب می نوشم

چرا دستهایم بوی ترانه گرفته

هیچ کس دلش برای پاییز پریروز تنگ نمی شود!

می خواهم بروم برای آینه گریه کنم

گاهی که صبح و ستاره به دیدنم می آیند و آسمان بنفش می شود

یادم می افتد که چه نسبت محرمانه ای با کلمه دارم

و یاد تو می افتم که همیشه حال مرا از آینه می پرسیدی

بعد از تو کسی بی ابهام از کنار باران عبور نمی کند

مثل تمام پنج شنبه هایی که قد می کشند و جمعه می شوند

و من فکر می کنم آخرین بوسه ات روی کدام انگشتم بود...

باز صدایت راه می افتد و نام من پرنده می شود

باز آینه دست هایش را برای گریه های من تعبیر می کند

حالا تو هی بهانه بیاور.

کنار همیشه نیامدنت باران به لکنت می افتد و بابونه و بوسه سبز می شود

چقدر آواز کف گلویم، چقدر قمری کف دستم

دیگر نبودنت را بهانه نمی گیرم ...

چهارشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۶

لحظه تحويل سال نو، واسه گلهاي پرپر شده خيام دعا كنيد...

امسال خيامي‌ها عيد ندارند. من هم هيچ حرفي واسه سال نو ندارم. هنوز باورش سخته. ولي واقعيت داره.
ديگه حس نوشتن هم ندارم. هيچي نمي‌تونم بگم... هيچي...
حالم از همممممممه به هم مي‌خوره... حالم از اينايي كه اسم خودشون رو مسئول و رئيس و اينجور چيزها ميذارن به هم مي‌خوره... حالم از اينهايي كه تو همه جا جار ميزنن كه واسه مردم خدمت مي‌كنن، ولي در اصل تنها چيزي كه واسشون ارزش نداره همين مردمه، به هم مي‌خوره...

من از تشیع هزاران هزار آرزو می آیم
دیده در خون
22 مهربان
برزخ
روز محشر

-----------
روحشون شاد... خدايا به خونواده‌هاشون... پدر و مادرهاي داغدارشون... خواهر و برادرهاي عزادارشون صبر بده...

یکشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۶

خيام مشهد و فاجعه‌اي كه كسي پاسخگوي آن نخواهد بود

صبح بود كه پدرم اومد و خبر تلخي كه از راديو شنيده بود بهم گفت. باور نمي كردم. مرتب مي گفتم: مطمئنيد؟ اشتباه نشنيديد؟ بچه هاي دانشگاه ما؟ كي اين اتفاق افتاده؟ كجا؟... شايد اشتباه مي كنيد...

تا اينكه خودم خبرها رو شنيدم و خوندم.
پيام تسليت‌هاي مقامات مختلف حالم رو بهم مي‌زنه... هيچ كدوم حال خونواده‌هاي عزادار رو نمي فهمند و نخواهند فهميد. اين حادثه براشون به زودي فراموش مي شه... مثل هزار حادثه كوچيك و بزرگ ديگه...

برای دانشجویانی که در آستانه عید زنده سوختند

"وقتی که ۲۴ دانشجو در یک تصادف زنده زنده می سوزند و ۳۰ دقیقه بعد از حادثه تازه ماشینهای آتش نشانی به محل حادثه می رسند و خبری از هلی کوپتر اورژانس برای رساندن بقیه افراد نیمه سوخته به بیمارستان نیست، وقتی به یاد می آوری که سال گذشته وزیر دادگستری همین دولت در یکی از همین جاده ها تصادف کرد و پیکر نیمه جانش را به دلیل نبودن آمبولانس با تریلی به بیمارستان انتقال دادند تا در میانه راه فوت کند و وقتی به هزاران جان از دست رفته دیگر که با کمی درایت و هزینه قابل نجات دادن بودند فکر میکنی، وقتی معاونت راهنمايی و رانندگی نيروی انتظامی اذعان میکند که هزاران کيلومتر از جاده های ارتباطی کشور وضعيت بحرانی دارند، و به نظر نمیرسد همتی برای اصلاح آنها وجود داشته باشد از حرفهایی مثل اینکه «مامویت ما انتقال حیات طیبه به دیگر کشورها است» فقط چندشت می شود. کرامت انسانی، خدمات اورژانس، ایمن سازی جاده ای و ده ها خواسته بدیهی و ساده از این جنس حق مسلم ماست. این ۲۴ دانشجو نبودند که سوختند، ۲۴ خانواده تا ابد در این داغ خواهند سوخت."

فاجعه‌اي ديگر: آتش سوزي اتوبوس دانشجويان دانشگاه خيام مشهد

برخورد اتوبوس حامل دانشجویان با تانکر نفت/ فوت تعدادی دانشجو

از شنيدن اين خبر حسابي شوكه شدم... بچه‌هاي دانشگامون زنده زنده تو آتيش.... خدايا...
نمي تونم باور كنم...
اعصابم حسابي خورده...

چهارشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۶

انتخابات مجلس

خب كم كم داريم به جمعه و لحظات ملكوتي انتخابات مجلس نزديك ميشيم تا با حضور پرشور خود مشت محكمي به دهان استكبار جهاني بزنيم!!!

بر خلاف خيلي ها كه مي گن بايد انتخابات رو تحريم كنيم چندان با اين عقيده موافق نيستم. تحريم انتخابات نه تنها چيزي رو بهتر نمي كنه كه بدتر هم مي كنه. فعلا تنها با شركت كردن در انتخابات و راي به نمايندگان اصلاح طلب مي شه اين فضاي احمدي نژاديسم رو كمي كمرنگ تر كرد... البته با روي كار اومدن اصلاح طلبان هم نبايد انتظار تحول بزرگي رو داشت. ولي هر چي هست حركت لاك پشتي خيلي بهتر از قدم به عقب برداشتنه.

با تمام اين تفاسير، خود شخص بنده، چون بعد از چندين ماه به كرج برگشتم و يك دفعه با فوجي از اسامي كانديد نمايندگي مواجه شدم، و از اونجا كه هيچ كدومشون رو هم نميشناسم... به احتمال بسيار زياد در انتخابات حضور نخواهم نداشت!!! (از همين جا نهايت تاسف خودم رو از اينكه نمي تونم در امر خطير كوباندن مشت به دهان استكبار جهاني شركت داشته باشم اعلام مي كنم!)

در همين راستا بد نيست اين چند خط از اعتماد رو هم اينجا بذارم:


ابراهيم رها

مردم جان اين سومين نامه يي است که دارم پياپي براي تو مي نويسم و فردا آخري اش را. راستي سلام،

مردم عزيز من منتظر جواب اين نامه ها هستم. همه جواب نامه ها را در بيست و چهار اسفند (گفتم که الان شده انقلاب) برايم بينداز صندوق، مردم جان. آدم ها در انتخابات بر دو دسته اند؛

الف- آدم هايي که غر مي زنند. ب- آدم هايي که غر مي زنند اما راي هم مي دهند. يعني به هر حال ما که هميشه غر را خواهيم زد. بگذار زورمان را هم بزنيم، اساساً غر و زور در ايران رابطه معکوس دارد يعني هرکس زورش بيشتر است چند تا روزنامه دارد، هشت کانال راديو دارد، شش کانال تلويزيون دارد و... دارد که رسماً و عملاً و علناً او را تبليغ مي کنند. خب طرف ديگر ماجرا تلويزيون که ندارد، راديو هم که ندارد، روزنامه هايش را هم اغلب فرستاده اند تعطيلات صفا کنند، خب تنها سرمايه يي که باقي مي ماند همين «غر» است، من تحقيقات کرده ام ديده ام مي شود با کمک دانشمندان جوان ايراني به يک تکنولوژي جديد رسيد که از هر غر يک راي ساخت، فرمولش ساده است. شما نسبت به وضعيت تورم ميزان معتنابهي غر همراه داريد؟ از وضعيت فرهنگي راضي نيستيد؟ سينما رو به تعطيلي است؟ کتاب درش تخته شده؟ بهت گير دادن؟ پس غر نزن راي بده، ديديد، حل شد، باور کن مردم جان همين غرهاي ماست که خواهد غريد، مردم عزيز من، تو مي داني که دوستان عدالت سرخود ما خيلي زحمت مي کشند و واقعاً بي انصافي است اگر با شيوه راي دادنت باعث شوي اين نمادهاي زحمت باز هم چهار سال سختي را بر خود هموار کنند، فکر زن و بچه هايشان باش که چهار سال است اينها را نديده اند ببين که صبح ساعت چهار رفته اند براي کشيدن زحمت، فردا شب ساعت سه بعد از نصفه شب برگشته اند، دوباره ساعت چهار رفته اند و... همين طور،مردم عزيز من، اين سومين نامه من است به تو در اين سه روز، فردا نامه چهارم و آخر را مي نويسم براي تو. يادت باشد شعار پستخونه تا 24 اسفند اين است اگر مي خواهي بيشتر از اين از اون بالا کفتر نيايه پس «برو دارمت، مي رم منو داشته باش».




----------

مطلب آخري كه حيفم مياد نگم، در مورد ماهي سر سفره هفت سينه... هميشه از ديدن ماهي سر سفره هفت سين دلم مي گيره. تا اونجا هم كه بتونم نمي‌ذارم كسي تو خونه ماهي واسه عيد بگيره. آخه جاي ماهي توي اون تنگ كوچيك نيست... اصلا ماهي تو ايران باستان تو سفره هفت سين نبوده. اين سنتيه كه بعدها از چين وارد هفت سين ايراني‌ها شده. اگه واقعا به فرهنگ ايراني و آريايي اعتقاد داريد بذارين اون ماهي هم زندگي خودش رو بكنه. فرهنگ آريايي هيچ موجودي رو اسير نمي‌خواد... اون هم سر سفره نوروز...




و اين هم آخرين لينك اين پست: يك تراژدي ديگر در ايران

دوشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۶

سلام كرج!



بعد از 5ماه و نيم دوري دوباره به خونه برگشتم. الان بيش از هر زمان ديگه احساس خوشبختي مي كنم... دوست دارم اين لحظه ها رو محكم در آغوشم بگيرم و هزار بار ببوسمشون...!
--------------

برخلاف مشهد، فعلا بلاگر اينجا فيلتر نيست. حالا بلاگر هم امكان راست به چپ نويسي رو به خودش اضافه كرده. هر چند كه واسه من خيلي فرق نمي كنه. خيلي كم پيش مياد از ابزار بلاگ نويسيش استفاده كنم.
تو اين مدت كه نبودم انگاركار و كاسبي Jaxblog هم حسابي خوابيده! احتمالا سرويشون مشكل پيدا كرده. من كه نتونستم مطلبي بفرستم بهش.

كلوب هم بعد از رفع فيلترينگ كوتاهش، دوباره فيلتر شد! معلوم نيست تو اين كشور چي مي‌گذره.