web 2.0

چهارشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۷

مگر چند بار...



«پيله‌هاي بسياري ديده‌ام
آويزان از درختي
در جنگل‌هاي دور
افتاده بر لبه پنجره
رها در جوب‌هاي خيابان.
هرچه فكر مي‌كنم اما
يك پروانه بيشتر در خاطرم نيست.
مگر چند بار به دنيا آمده‌ايم
كه اين همه مي‌ميريم؟
چند اسكناس مچاله
چند نخ شكسته‌ي‌ سيگار
آه ، بليت يك‌طرفه!
چيزي غمگين‌تر از تو
در جيب‌هاي دنيا پيدا نكرده‌ام.
...»


«گروس عبدالملكيان»

هیچ نظری موجود نیست: