web 2.0

شنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۴

درد گنگ



نمی دانم چه می خواهم بگويم


زبانم در دهان باز ، بسته است.


در تنگ قفس بازست و ، افسوس


كه بال مرغ آوازم شكسته است !



نمی دانم چه می خواهم بگويم


غمی در استخوانم می گدازد...


خيال ناشناسی آشنا رنگ


گهی می سوزدم ، گه می نوازد



گهی در خاطرم می جوشد اين وهم:


- ز رنگ آميزی غمهای انبوه ، -


كه در رگهام ، جای خون، روان است


سيه داروی زهرآگين اندوه.



فغانی گرم و خون آلود و پر درد


فرو می پيچيدم در سينه تنگ،


چو فرياد يكی ديوانه گنگ


كه می كوبد سر شوريده بر سنگ.



سرشكی تلخ و شور، از چشمه دل


نهان در سينه ، می جوشد شب و روز.


چنان مار گرفتاری كه ريزد


شرنگ خشمش از نيش جگرسوز.



پريشان سايه ای آشفته آهنگ


ز مغزم می تراود گيج و گمراه .


چو روح خوابگردی مات و مدهوش


كه بی سامان به ره افتد شبانگاه.



درون سينه ام دردی است خونبار


كه همچون گريه می گيرد گلويم.


غمی آشفته ، دردی گريه آلود...


نمی دانم چه می خواهم بگويم !


ه.ا.سايه

---------------------

خيلي حرف داشتم واسه گفتن.....ولي الآن اصلا حسش نيست....

هیچ نظری موجود نیست: