web 2.0

پنجشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۴

نازنين

جهان و تمام سايه هاى اش از تمناى دست هايم دور مى ماند
و مرا از تكان هاى خفيف آن سوى پنجره
نصيبى نيست.
همه جان اگر چشم شوم
مرا از رمز پرواز پروانه، نصيبى نيست.
همه جان اگر شمع شوم
و همه شب، ماه
از لمس تن نازك ابر
تا ستايش نور
تا ادراك تاريكى
جانم در تب حسرت و طلوع ستاره مى سوزد.
حالا چه سود،
اگر تكرار نامم
ذكر مقدس تسبيح پيران شود
حالا كه از هر وجب كفن ام
علفى روييده است در پاى نازنين ترين صورت خاك.
و خاك، از سرماى انگشتانم گل مى شود
و جهان از عبور روح من
در كوچه پس كوچه هاى تاريخ و فلسفه و شعر مى لرزد وُ
خاك هزار آدم
در وجود زنان جان مى گيرد وُ
جان مى گيرم هر شب
از تكرارم ميان دست ها
مى دانم... خوب مى دانم
نازنين ترين صورت خاك
از پس ابرهاى سياه، تا جهان و سايه هايش باقى است
مى ماند و مى تابد و باز مى ماند



خيلي دلم گرفته...........يك گوش واسه شنيدن مي خوام ....... اما.........حيف كه زبوني براي گفتن هم نيست.......