web 2.0

یکشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۶

برف خوب يا برف بد؟

خواستم از زمستون سفید و قشنگی برفش بنویسم، ولی پشیمون شدم. زمستون هم فقط واسه بعضی ها قشنگه. واسه کسی قشنگه که می تونه تو سرمای زمستون کنار بخاری، شوفاژ، شومینه و... بشینه و یه نوشیدنی داغ دستش بگیره و از پنجره بارش زیبای برف رو تماش کنه. واسه کسی قشنگه که لباس های گرم زمستونیش رو تنش می کنه و همراه دوستان و خونوادش با روی خندون و هیجان زده از سفیدی زمین و درخت ها، آدم برفی میسازه، برف بازی می کنه و...

اما واسه اونی که تو این سرمای سیاه، سرپناهی نداره، چیزی واسه گرم کردن نداره، پولی واسه تعمیر سقف و دیوار ترک خورده ش نداره، زمستون همه ش فلاکت و مصیبته.

هم اتاقیم می گفت:« حیوونها تو زمستون چی کار می کنن؟ پرنده ها چه جوری خودشون رو تو این سرما گرم می کنند؟» گفتم:« خدای اونا هم بزرگه...» ولی می دونستم که خیلی از پرنده ها به خاطر گرسنگی تو این سرما می میرند.

آرزو می کنم هیچ کس بی سرپناه و گرسنه نباشه. اون هم تو کشوری که با کوچکترین برف و بارون همه چیش تعطیل می شه.

-------------------------------

نمی دونم چرا این چند وقت همه کارهام به هم گره می خوره. از طرفی هنوز نمی دونم کی می تونم برگردم کرج. تاریخ امتحانها هم که انگار رو هواست! هر روز یه چیز می گن. فکر کنم قراره نوروز رو هم در کنار دوستان تو خوابگاه جشن بگیریم!!!

ترم دیگه هم اتاقی هام هم عوض می شن. دلم واسه شون تنگ میشه. خاطرات زیادی باهاشون داشتم... خیلی چیزها در کنار هم یاد گرفتیم. دوست داشتم ترم آخر رو هم در کنار هم باشیم. ولی انگار قسمت نیست.


زندگی تو خوابگاه، اون هم تو این شهر، با همه سختی هاش سراسر تجربه بود. تجربه هم زیستی با آدمهای مختلف با عقاید متفاوت. هر چند که بعضی چیزها ارزش تجربه کردن رو هم ندارن.


نمی خوام آدم بدبینی باشم. ولی انگار زندگی من و به سمتی پیش می بره که برخلاف گذشته فکر کنم. یه زمانی نسبت به همه خوشبین بودم مگر اینکه عکسش ثابت بشه. و حالا دارم به این نتیجه می رسم که به همه بدبین باشم مگر اینکه عکسش ثابت بشه.

بگذریم... برم به کارهام برسم. کلی درس دارم که بخونم. «سیگنال و سیستم ها» درس سنگینیه.ولی با اینکه همه می گن درس به درد نخوریه، و البته ظاهرش هم همین طور نشون می ده، من فکر می کنم اگه خوب یاد بگیریم درس جالب و مفیدی باشه. فکر می کنم بی ارتباط با شبکه های کامپیوتری هم نباشه. با این حال واقعا سخته. مخصوصا که استادش هم این ترم کلی نقشه داره واسمون!

*****************

چتر قرمز مال من بود اما او زودتر از من آن را بر مي داشت.آن روز صبح هم که باران به شدت مي باريد زودتر از من برخواست و دوباره آن را برداشت. از شدت عصبانيت تا سر خيابان دنبالش رفتم چترش را به او دادم و چترم را پس گرفتم. وقتي چتر را باز کردم دلم شکست. او هر روز چتر سوراخ مرا با خود مي برد و چترش را براي من مي گذاشت.

******************

۱ نظر:

ناشناس گفت...

salam............