web 2.0

پنجشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۷

طرح زندگي

يه روز به يه دوستي مي‌گفتم: اگه همين الآن بگن بيا زندگيت رو نقاشي ‌كن، مي‌تونم اين كار رو انجام بدم. طرح زندگي‌م رو خوب بلدم.
زمان زيادي از اون روز مي‌گذره، ولي هنوز سر حرفم هستم؛ البته طرح امروزم بسيار ساده‌تر و كاملا متفاوت از اون زمانه. امروز اگه بخوام زندگي رو طراحي كنم، تنها يك دايره مي‌كشم. از نقطه‌اي شروع مي‌كنم، و آن‌قدر مي‌‌كشم تا به همون نقطه آغازين برگردم. زندگي همش همينه.
تو اين چند سال خيلي چيزها رو تجربه كردم. از رفتارها گرفته، تا مكان‌ها و آدم‌هاي مختلف. هر چند كه هميشه جا براي تجربه هست و هميشه چيزهاي زيادي براي ياد گرفتن و حس كردن وجود داره ولي يه وقت‌هايي سرت رو كه بلند مي‌كني مي‌بيني پس از اين همه راه و دور زدن و جاده عوض كردن و... رسيدي به جاي اولت. (با نوشتن اين جملات، ناخودآگاه داستان «كيمياگر» از «پائولو كوئليو» به ذهنم اومد. هر كي اين كتاب رو خونده باشه مي‌فهمه چرا)

-----------------------

هي سرنوشت! يادته يه روز به باختم اعتراف كردم؟ اما اين دفعه نذاشتم شكستم بدي. اين دفعه جلوت ايستادم. قدرتم رو نشون دادم. شايد اين بار هم نبرده باشم اما بازنده هم نبودم. اين دختر به لطف خداي خودش قوي‌تر شده.

صداي ورق خوردن برگ‌ها رو مي‌شنوم...
يك فصل ديگه هم ورق خورد...

هیچ نظری موجود نیست: