web 2.0

جمعه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۵

وقت رفتنه!

اين چند روز كه خونه هستم، دير مي خوابم، تا دير وقت پاي كامپيوترم، به دوستام سر مي زنم، به كارهاي عقب افتاده م رسيدگي مي كنم...ولي هنوز خيلي كارها مونده. بايد خيلي زود همه چيز و جمع و جور كنم. براي 22 بهمن بليط دارم. قراره با يكي از دوستام بريم مشهد. رفتن براي من هميشه خيلي غم انگيز بوده. دلم براي همه چيز تنگ ميشه. حتي وقتي از مشهد به اينجا برمي گشتم باز هم غمگين بودم. ياد خيلي چيزها مي افتادم. خاطره هاي خوب و بد. ولي خوبهاش به بدهاش مي چربيد. دوباره بايد برگردم به همون شهر. شهري كه براي هميشه برام خاطره انگيز شد.

ترم جديد داره شروع مي شه و من نمره بعضي از درسهام رو هنوزنمي دونم. نگران نمره اسمبلي هستم. نمي‌دونم چرا اين درس براي بيشتر دانشجوها يه معضل بزرگه! استاد انقلاب هم انگار در خواب زمستوني به سر مي برند. يه امتحان تستي كه ديگه اين همه وقت نمي خواد... كي مي خواد تصحيح كنه پس!

امسال يه آرزوي كوچيك كردم و برآورده شد. در حاليكه اصلا فكرش و هم نمي كردم. مطمئن شدم هنوز خدا حواسش بهم هست....! باز هم مي خوام آرزو كنم......خدايا ديگه خودت مي دوني! نذار اينجا بنويسم!


هنوز هم گاه
ی
در اعماق خالی ذهنم تاب می خوری
و می خندی
صدای خنده هايت ، بهانه تبسم دوباره اشک های خشکيده است
هنوز هم ، چون گذر گاه به گاه خيالی دور
دلم برايت تنگ می شود

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سالهاست که در تهران درس می خوانم. دلخوشی ام رایانه ای است که مرا با آن جا و آنانی که دوستشان می دارم پیوند می دهد.روزنه ای که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت می نگرم

ناشناس گفت...

سلام. هنوز هم گاهی
در اعماق خالی ذهنم تاب می خوری
و می خندی
... خیلی قشنگه... خیلی...