web 2.0

چهارشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۶

مرا با من بخوان از نو!

خاطرات روزهاي گذشته جلوي چشمام رژه ميره. مسيري كه از كودكي تا به امروز سپري كردم رو مرور مي كنم. بي حوصله شدم. مدام فكر مي كنم. به آدم ها، روابطشون، فكراشون، عشقشون، نفرتشون... به اينكه مي تونن چه قدر عوض بشن... به دنيا فكر مي كنم، به سرنوشت... اينكه چطور گاهي تو رو دست مي ندازه و بعد يه گوشه واسه خودش مي خنده!!! به اينكه يه روزهايي سرشار از اميدت ميكنه و روز ديگه بيزار از همه چيز...
خدايا! دنيايي كه ساختي خيلي عجيبه. رو هيچ چيزش نميشه حساب كرد. خدايا اگه تو، تو زندگيم نبودي الان كجا بودم؟ به چي زنده بودم؟ اصلا بودم؟؟؟؟؟
مي دونم كه هستي، مي بيني، مراقبمي، يه وقتهايي يه لبخند قشنگ مي زني،‌يه وقتهايي اخم مي كني... اشتباه كه مي كنم هشدار ميدي... بعضي وقتها هم قهر ميكني.... يه جوري كه بايد نازت و بكشم.....
من و ببخش كه اين طوري حرف مي زنم،‌ ولي اينا رو حس مي كنم...
مهربونم، دوستت دارم... همه اميدم تويي...
----------------------------------
مي دونم...مي دونم آدم عاقل كسي نيست كه هيچ وقت اشتباه نمي كنه، بلكه عاقل كسي هست كه يه اشتباه رو دوبار تكرار نكنه. من هم سعي مي كنم اينطور باشم. اشتباهاتم رو تكرار نخواهم كرد.
-----------------------------------
چرا آدم ها قدر چيزهايي كه دارند رو نمي دونن؟
چرا آدمها قدر نشناس ميشن؟
چرا بعضي ها هميشه طلبكارن از همه؟
چرا بعضي آدم ها مغرور و خودخواه ميشن؟
چرا آدمها اسير حسادت ميشن؟
چرا بي دليل به هم بي اعتماد ميشن؟
.
.
.
----------------------------------
امشب حال خوبي ندارم. كمي دلم گرفته. كاش يه تصميم درست واسه زندگيم بگيرم. انگاري دارم راه و اشتباه ميرم.
-----------------------------------
از مصاحبه بهزاد نبوي با جام جم خيلي خوشم اومد. تمام چيزهايي كه بايد مي گفت رو گفت.
خاتمي هم حرفهاش رو در سخنراني كه در كاشان داشت زد: پيامبران نيامده‌اند تا به زور عدل را به مردم تحميل کنند

هیچ نظری موجود نیست: