web 2.0

سه‌شنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۶

قناري كوچك خدا

هیچ کس وسوسه اش نکرد، هیچ کس فریبش نداد، او خودش سیب را از شاخه چید و گاز زد و نیم خورده دور انداخت.
او خودش از بهشت بیرون رفت و وقتی به پشت دروازه ی بهشت رسید، ایستاد. انگار می خواست چیزی بگوید. چیزی اما نگفت. خدا دستش را گرفت و مشتی اختیار به او داد و گفت: برو، زیرا که اشتباه کردی، اما اینجا خانه ی توست هر وقت که برگردی، و فراموش نکن که از اشتباه به آمرزش راهی هست.
او رفت و شیطان مبهوت نگاهش می کرد. شیطان کوچکتر از آن بود که او را به کاری وادار کند. شیطان موجود بیچاره ای بود که درکیسه اش جز مشتی گناه چیزی نداشت.

او رفت اما نه مثل شیطان مغرورانه تا گناه کند، او رفت تا کودکانه اشتباه کند.

او به زمین آمدو اشتباه کرد، بارها و بارها. اشتباه کرد، مثل فرشته ی بازیگوشی که گاهی دری را بی اجازه باز می کند، یا دستش به چیزی می خورد و آن را می اندازد.
فرشته ای سر به هوا که گاهی سر می خورد، می افتد و دست و بالش می شکند.
اشتباه های کوچک او مثل لباسی نامناسب بود که گاهی کسی به تن می کند. اما ما همیشه تنها لباسش را دیدیم و هرگز قلبش را ندیدیم که زیر پیراهنش بود. ما از هر اشتباه او سنگی ساختیم و به سمتش پرت کردیم. سنگ های ما روحش را خط خطی کرد و ما نفهمیدیم.
اما یک روز او بی آنکه چیزی بگوید، لباس های نامناسبش را از تن درآورد و اشتباه های کوچکش را دور انداخت و ما دیدیم که او او دو بال کوچک نارنجی هم دارد، دو بال کوچک که سالها از ما پنهان کرده بود و پر زد مثل پرنده ای که به آشیانه اش برمی گردد.
او به بهشت برگشت و حالا هر صبح وقتی خورشید طلوع می کند، صدایش را می شنویم، زیرا او قناری کوچکی است که روی انگشت خدا آواز می خواند.


«عرفان نظر آهاري»

۱ نظر:

SHABIB گفت...

سلام اومدم که با شما حرف بزنم اگه گوشی برای شنیدن هست بیام ؟؟؟؟؟